Persian Sinisha

Persian Sinisha

خدایا مرا آن دِه که آن بِه
Persian Sinisha

Persian Sinisha

خدایا مرا آن دِه که آن بِه

بهارانه۱


جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد


شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم‌رو عنبرفشان شد


تو گویی آب خضر و آب کوثر

ز هر سوی چمن جویی روان شد


چو گل در مهد آمد بلبل مست

به پیش مهد گل نعره‌زنان شد


کجایی ساقیا درده شرابی

که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد


قفس بشکن کزین دام گلوگیر

اگر خواهی شدن اکنون توان شد


چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش

چه می‌گوئی که این یک رفت و آن شد


یقین می‌دان که چون وقت اندر آید

تو را هم می‌بباید از میان شد


چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر

که همره دور رفت و کاروان شد


بلایی ناگهان اندر پی ماست

دل عطار ازین غم ناگهان شد.


عطار

بهارانه۲


بگریست ابر تیره به دشت اندر

وز کوه خاست خندهٔ کبک نر


خورشید زرد چون کله دارا

ابر سیه چو رایت اسکندر


بر فرق یاسمین، کله خاقان

بر دوش نارون، سلب قیصر


قمری به کام کرده یکی بربط

بلبل به نای برده یکی مزمر


نسرین به سر ببسته ز نو دستار

لاله به کف نهاده ز نو ساغر


نوروز فر خجسته فراز آمد

در موکبش بهار خوش دلبر


آن یک طراز مجلس و کاخ بزم

این یک طراز گلشن و دشت و در


آن بزم را طرازد چون کشمیر

این باغ را بسازد چون کشمر


هر بامداد، باد برآید نرم

وز روی گل به لطف کشد معجر


خوی کرده گل ز شرم همی خندد

چون خوبرو عروس بر شوهر


بر خار بن بخندد و سیصد گل

چون آفتاب سر زند از خاور


مانند کودکان که فرو خندند

آنگه کشان پذیره شود مادر

..............

..............

قارون هر آنچه کرد نهان در خاک

اکنون همی ز خاک برآرد سر


زمرد همی برآید از هامون

لؤلؤ همی بغلتد در فرغر


پاسی ز شب چو درگذرد گردد

باغ از شکوفه چون فلک از اختر


برف از ستیغ کوه فرو غلتد

هر صبح کآفتاب کشد خنجر.


ملک الشعرای بهار